[RB@Blog_Title]

جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش

ادامه مطلب

مردی برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.


در همسایگی او خانه‌ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می‌کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه‌اش و ریختن آشغال آزارش می‌داد.


یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است.
سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه‌های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.


وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.


وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه‌های تازه و رسیده داد و گفت:
 هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می‌کند که از آن بیشتر دارد.

ادامه مطلب


مطلبی در خصوص امام علی (؏) در اینترنتدیدم که با خود گفتم در اختیار شما بازدیدکنندگان عزیز قرار دهم .


صاحب ثاقب مناقب با استناد از ام سلمه روایت کرده است : روزی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم ، یکباره سه نفر از اصحابش نزد ایشان آمدند و عرض کردند : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا اجازه می دهی وارد شویم ؟


پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها فرمود : وارد شوید.


آن ها نیز با اجازه ایشان وارد خانه شدند ، یکی از آن سه نفر گفت : ای محمد صلی الله علیه و آله ! تو می گویی که بهتر از ابراهیم علیه السلام هستی در حالی که ایشان خلیل خدا بودند ، پس چه چیزی تو را از او بهتر کرده است؟ نفر دوم گفت : شما می گویید بهتر از حضرت موسی علیه السلام هستید در حالی که ایشان کلیم خداوند جلّ جلاله بودند ، چه وقت خدا با شما حرف زد؟ سپس نفر سوم گفت : ای محمد صلی الله علیه و آله ! شما می گویید بهتر از حضرت عیسی علیه السلام هستید در حالی که حضرت عیسی مردگان را زنده می کرد ، پس شما چه وقت مردگان را زنده کردید؟


آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله در یک روایت طولانی جواب آن ها را دادند ، سپس به امام علی علیه السلام فرمودند : ای علی علیه السلام ! این پیراهنم را بپوش، بلند شو و آن ها را نزد قبر یوسف بن کعب ببر و به اذن خدای تبارک و تعالی او را برای آن ها زنده کن، همانا ایشان زنده کننده مردگان است.


امام علی علیه السلام به دستور ایشان با آن سه نفر نزد قبر یوسف بن کعب رفتند، پس نزدیک آن قبر شدند و خدا را با کلماتی خواندند و یکباره قبر ترک برداشت، سپس قبر را با پای مبارکشان زدند و فرمودند :


به اذن خدای تبارک و تعالی بلند شو،


یکباره پیرمردی از قبر بیرون آمد در حالی که خاک ها را از سر و رویش کنار می زد گفت : « یا ارحم الراحمین » [ای مهربان ترین مهربانان] ، سپس رو کرد به آن ها مانند کسی که آن ها را می شناخت و به آن ها گفت :


آیا کافر بشوم بعد از آن که ایمان آوردم؟! سپس گفت : من یوسف بن کعب هستم که سیصد سال پیش خدای تبارک و تعالی مرا نزد خویش خواند.

ادامه مطلب

خود باوری _ عارفانه صفری


🌱 کسی که شنا کردن بلد است میداند که آب او را پایین نمیکشد,

اما کسی که با شنا آشنا نیست,فکر میکند آب او را پایین میکشد و غرق میکند,

برای همین بیهوده دست و پا میزند و غرق میشود,

بهتر است بدانیم این افکار ماست که ما را غرق میکند,

و گر نه زندگی عمق زیادی ندارد...

ادامه مطلب

اسفند ماه - عارفانه صفری


ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!


اسفند را باید نشست

باید خستگی در کرد

باید چای نوشید...


یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!


چطور می‌شود با ...

ادامه مطلب


دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما امدند،

زمانی که خلبان‌ها وارد هواپیما شدند

زمزمه‌های توام با ترس وخنده درمیان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند دوربین مخفی بوده است.


 اما...

ادامه مطلب