[RB@Blog_Title]

کمک به گرگ _ عارفانه

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی می گشت که آن را در آورد، تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. 
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی .
دنیا پر از تباهی است نه به خاطر آدمهای بد، بلکه بخاطر سکوت آدم های خوب ...!
ادامه مطلب