[RB@Blog_Title]

______________________________________________________________
#تنها_عشق_زندگیم

#قسمت_سوم

♦️!بهش جواب دادیم وبا هم آشنا شدیم و دوست. خیلی راحت! با چندتا کلمه 
ژاله زود پرسید تو چطور هنوز نرسیده انَقدر سریع جا افتادی؟  
مهناز که داشت می رفت کتاباشو برداره با خنده گفت 
اینجا دانشگاهه دبیرستان که نیس! دیگه از خانم مدیر و خانم ناظم خبری نیس!شما هام راحت باشین و با دل راحت
هرچی سوال دارین از این پسرا بپرسین 
اینجوری اولین روز دانشگاه برای من شروع شد 
چهار تایی برگشتیم تو دانشکده و رفتیم سر کلاس و بغِل همدیگه نشستیم.کم کم بچه های دیگه م اومدن تو کلاس. پسر و 
دختر دخترا ، بعضیاشون لباسای ساده پوشیده بودن و خیلی معمولی. اما بعضیا با لباسای آنچنانی و دامن های کوتاه و 
آرایش کامل بودن.پسرام همینجور! از سر و وضع بعضیاشون می شد فهمید که درس خونن اما بیشترشون با شلوار جین و 
بلوزهای اسپرت و ادکلن زده و خالصه خیلی شیک می اومدن سر کلاس. بیشترشونم، تا وارد کلاس می شدن، همون دم در یه خرده صبر می کردن و یه نگاهی به دخترا می کردن و مثل اینکه یکی نظرشون رو بگیره ، صاف می رفتن و رو 
صندلی کناریش می نشستند. حاال اگه دختره ازش خوشش نمی اومد ، یه خرده بعد ، طوری که به پسره برنخوره، آروم 
بلند می شد و جاشو عوض می کرد.بالاخره ، تقریبا کلاس پر شده بود وفقط چندتا ردیف آخر خالی بود. ما چهار تا ، چون 
جزء اولین نفراتی بودیم که رفته بودیم تو کلاس ، برامون خیلی جالب بود تک تک تازه وارد ها رو ببینیم! چه دختر، چه 
.پسر. اونا می اومدن تو کلاس و مهناز در مورد هرکدوم شون یه اظهارنظری می کرد و گیتام گفته هاشو تایید می کرد 
مهناز - وای! چه پسر خوشتیپی! اووم!! چه ادکلنی! بچه ها ترو خدا جاوا کنین ، شاید اومد 
بغل من نشست! ا وا! خاک تو 
! سر بی سلیقه ت ِ 
!گیتا- این یکی رو! از قبلی م بهتره 
!مهناز - چیه تپیدین تو همدیگه؟! بلندشین سوا سوا بشینین آخه ژاله – می گم مهناز! چطوره صندلی ت رو ورداری ببری و بزاری اون وسط و هفت هشت 
!تا صندلی م بچینی دورت 
.اینجوری مجبور نمی شی بین همه ی اینا، یه نفر و انتخاب کنی 
مهناز - آی گفتی! بخدا حیفم میاد بگم کدوم از اون یکی خوش قیافه تر و خوش تیپ تره! این یکی رو نگاه کن! فکر کرده 
داره میاد مکتب خونه! عینکش رو ببین! معلومه از اون بچه َخرخوناس!چه دماغی داره!عین سرسره ی فتحعلیشاه!وای که 
!قربون این یکی برم 
گیتا- ایش!این آکله رو ببین!انگار از دماغ فیل افتاده!آرایش کردنشو ببین مهناز!با یه من کرم پودر نمیشه تو صورتش نگاه 
!کرد 
!مهناز این باید میرفته بالماسکه!اشتباهی اومده اینجا 
« آروم به ژاله گفتم » 
.بلند شو بریم یه جای دیگه بشینینم- 
«: ژاله کتاباشو ورداشت و بلند شد.منم بلند شدم که مهناز گفت » 
چی شده؟! خلوتش کردین؟ 
بدون اینکه جوابشو بدیم،رفتیم چند تا ردیف اونور تر ،تقریبا آخرای کلاس نشستیم.اصلا حوصله ی اینجور دخترا رو نداشتم.برای منم جالب بود دانشجوهایی رو که می آن کلاس ببینم اما اینکه در مورد هر 
!کدومشون یه چیزی بگم ،نه 
تو کلاسمون،همه جور دانشجویی بود.از طرز لباس پوشیدنشون می شد فهمید که از نظر مالی وضعشون چه جوریه.اما 
بدون استثنا همشون تمیز و آراسته بودن.شوخی نبود!اینا تونسته بودن که از سد کنکور رد بشن و وارد دانشگاه بشن.داشتم...
ادامه دارد.......

ادامه دارد..
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔰 قسمت چهارم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب در کانال و وبلاگ #عارفانه دنبال کنید
ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی