[RB@Blog_Title]

#تنها_عشق_زندگیم

#قسمت_چهارم


♦️به این چیزا فکر می کردم که یه دفعه در کلاس وا شد و یه پسر بلند قد و خوش هیکل اومد تو بی اختیار نظر همه بهش جلب 

شد؛مخصوصا دخترا!یه سکوت عجیبی تو کلاس ایجاد شده بود.نمی دونم چه جوری بگم اما این پسر با همه ی پسرای دیگه فرق داشت!چشم و ابرو مشکی و با موهای سایه و پر پشت و بلند که معلوم بود قبل از اومدن فقط یه چنگ توشون زده.یه شلوار جین مشکی پوشیده بود با یه بلوزخیلی قشنگ مشکی.ابرو های پر و کشیده ای داشت و اسکلت صورتش 

خیلی خوش فرم بود.سبیل نداشت اما معلوم بود که یکی دو روز صورتش رو اصلاح نکرده.بر خلاف تمام پسرا که با لبخند وارد کلاس می شدند،اون خیلی سرد وارد کلاس شد و بدون اینکه حتی به یه دختر نگاه بکنه،اومد ردیف آخر کلاس و یه گوشه که کسی نبود رو یه صندلی نشست.با نشستن اون،یکی یکی،سر دخترا به بهانه های مختلفی برگشت عقب.اما ..

اون سرش رو انداخته بود پایین و تو فکر بود.از جایی که نشسته بودم به سختی می شد ببینمش.زیر چشمی نگاهش کردم.فقط نیمرخش معلوم بود.دلم نمی خواست مثل دخترای دیگه برگردم و نگاش کنم.ژاله داشت مرتب باهام حف میزد و مجبور بودم که سرم رو برگردونم طرفش که متوجه نشه که میخوام به اون پسره نگاه کنم اما هر کاری می کردم 

،انگار یه نفر به زور سرم رو می گرفت و بر می گردوند طرفش!یه حس کنجکاوی بود.دلم می خواست بدونم که این آدم چه جور شخصیتی داره.از یه لحظه که ژاله ساکت شد استفاده کردم و سرم رو انداختم پایین و زیر چشمی نگاهش 

کردم.از همون نیمرخش معلوم بود که صورت مردونه و قشنگی داره.نمیدونم داشت به چی فکر می کرد که دندوناش رو به هم فشار داده بود و عضالت فکش منقبض شده و چهره اش رو خیلی مردونه تر نشون می داد.ابرو هاش خیلی 

کشیده و بلند بودن و با یه شکست خیلی قشنگ ،چشماشو کادر کرده بودن.تا اونجا که می تونستم ببینم تو صورتش اثری از 

خوشحالی نبود.یه غم!یه غم بزرگ تموم چهره اش رو پوشونده بود!آستین بلوزش رو کمی کشیده بود بالا ماهیچه های 

پیچیده ی ساعدش کامل نشون می داد که بدن ورزیده ای داره.دماغ خوش فرمش خیلی خوب تو صورتش نشسته بود.مو 

های کمی بلندش که از جلو به طرف بالا شده شده بود .با اون حالت آشفتگی ،یه جلوه ی خاصی بهش می داد.گوشش 

کوچیک و خوابیده بود و به قول مامانم بلبلی گوش نبود.یه پوتین جیر مشکی پوشیده بود که تازه مد شده بود و با لباسش هماهنگی داشت.حاضر بودم نصف عمرم رو بدم که بفهمم الان داره به چی فکر می کنه!دلم می خواست بدونم که چرا بر عکس بقیه اونقدر تو خودشه!دلم می خواست بدونم که خودشو گرفته یا اخلاقش اینطوریه داشتم به این چیزا فکر می کردم که یه دفعه سرش رو چرخوند طرف من!اونقدر تو افکارم غرق شده بودم که نتونستم 

عکس العمل نشون بدم!نگاهش تو نگاهم قفل شد،طوری که قدرت هر حرکت رو ازم گرفت!احساس کردم که خون ریخت تو صورتم!یه دفعه تو تموم تنم،یه گز گز خفیفی حس کردم!یه حال عجیبی شده بودم که شکر خدا،نگاهش از من سر خود طرف پنجره ی پشت سرم.نمی دونم اگه یه خرده دیگه همونجور بهم نگاه می کرد ،چه اتفاقی برام می افتاد!شاید می زدم 

زیر گریه!تازه متوجه ی خودم شدم!یه دستمو گذاشته بودم زیر سرم و داشتم راحت نگاهش می کردم!از رفتار خودم خجالت می کشیدم!زود کلاسوری رو که با خودم آورده بودم وا کردم و شروع کردم ورق زدن،مثل اینکه دنبال یه نوشته می گردم.این کارمم احمقانه بود!کلاسور سفید سفید! اولین روز دانشگاه 

!دریا!دنبال چی می گردی؟؟- 

.هان؟؟!هیچی!دنبال یه شماره تلفن می گردم- 

شماره تلفن کی؟

.هان؟ ١شماره ی چیز!شماره ی یکی از دوستام- 

شانس آوردم تو همین موقع استاد وارد کلاس شد وگرنه اونقدر هول شده بودم که ممکن بود خیلی راحت به ژاله » 

!اعتراف کنم که دروغ می گم و یه لحظه پیش فقط داشتم به اون پسره نگاه می کردم 

خلاصه همگی از جامون بلند شدیم و استاد بهمون سلام کرد و ازمون خواهش کرد بشینیم و شروع کرد برامون حرف زدن.هرچی می گفت می شنیدم و می فهمیدم اما فقط در قشر سطحی مغزم جا می گرفت چون عمق مغزم فقط متوجه وجود اون پسر بود که از چندتا صندلی اونورتر،سایه ش رو انداخته بود رو ذهن من!


ادامه دارد..

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

🔰 قسمت ۵ داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم  را فردا شب در کانال و وبلاگ عارفانه دنبال کنید.

ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

  • زهرا

    چرا ادامشو نمیزارید؟؟؟

  • زهرا

    به این طریق پاسخگو نیستن و یه همچین اکانتی در تلگرام نیست.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی