[RB@Blog_Title]

دوستان این قسمت بخاطر بعضی کلمات بکار رفته در کانال تلگرامی ما به دستور مدیران قرار داده نشد. و صرفا بخاطر اصرار دوستان در وبلاگ گذاشته میشود.
_______________________________________________

ابی  شب جمعه خونه مون یه پارتی گرفتم اگه خواستین شما هام بیاین 
مهناز که انگار قند تو دلش آب می کردن با خوشحالی گفت 
.حتما می آم 
ابی اما شرط ورود به این پارتی اینه که راک اندرولت عالی باشه ها 
مهناز عالیه!من راک اندرول رو از خود ان مارگرت هم بهتر می رقصم 
ابی - پس باید رقصت دیدنی باشه یه صفحه ی راک اندرول دارم که تا حاال نشنیدی!مطمئنم از اون شبا میشه که هیچوقت 
یادت نمیره تا حالا چهل و هفت تا از بچه ها رو دعوت کردم.اگه شما هام بیاین ، پنجاه نفر می شیم.باید چند تا پسر دیگه هم دعوت کنم ، انگار دخترا بیشتر از پسران 
گیتا پس ما باید از همین الان پسرا رو رزرو کنیم؟ 
ابی –حتما!چون پارتی شب جمعه س و بعضی از بچه ها ممکنه چند جای دیگه ام دعوت داشته باشن دریا ! تو از بیتل ها 
خوشت میاد؟ 
یه دفعه جا خوردم اومدم دروغکی یه چیزی بگم اما دوباره از دهن م پرید و گفتم 
.نمیدونم 
مگه تا حاال صفحشو گوش نکردی؟  
.نه 
راست می گی؟ تو همیشه انقدر دلقکی؟
توام همیشه انَقدر آب زیر کاهی؟
اب زیر کاه؟ 
!آره!جلوی ما که میشه، جانماز آب می کشی اما هنوز نرسیده به دانشگاه،دوتا از خوشتیپ ترین پسرا رو تور کردی
من؟ 
آره تو 
تو دیوونه ای!اصلا من اهل این حرفا نیستم
آره جون خودت!از شماره تلفنی که تو دسته معلومه
 یه نگاه به کاغذی که تو دستم بود کردم و بعد انداختمش رو میز،جلوی مهناز و گفتم 
!ورش دار پیشکش تو
کتابامو ورداشتم و بلند شدم.ژاله م بلند شد و دو تایی از تریا اومدیم بیرون و تو محوطه ی دانشگاه شروع کردیم به قدم 
زدن.یه خرده که گذشت ژاله گفت 
به حرفاش توجه نکن
ِ 
دختر حسودیه 
شایدم راست می گه
یعنی چی؟ راستش من تو این مدت،هم به اون پسره زیاد فکر کردم و هم به ابی
اگه تو از اون دخترا بودی شماره ی تلفن ش رو نمینداختی دور 
خودمم نمی دونم چه جور دختری م 
فکر کردن که گناه نیس 
شایدم باشه
.من خودمم به پسرایی که اینجا می بینم فکر می کنم.این که چیز مهم ی نیس یعنی این یکی از خصوصیات دختراس 
جدی توام اینطوری هستی؟
خب آره
یه نفسی کشیدم و گفتم 
خیلی ازت ممنونم ژاله.خیالم رو راحت کردی!همه ش با خودم فکر می کردم که من برخالف اون چیزی که فکر می 
کرد،باید دختر بدی باشم که این فکرا می آد تو سرم!پس توام  از این فکرا می کنی 
آره،آخه منم یه خرده دخترّ بدی ام 
دوتایی همدیگرو بغل کردیم و زدیم زیر خنده و راه افتادیم طرف کلاس 
بالاخره هفته تموم شد و پنجشنبه رسید.کلاس های من، شنبه تا سه شنبه بود و سه روزم تعطیلی داشتم.صبح پنجشنبه، از 
وقتی که از خواب بلند شدم،یه جور خاصی بودم.انگار بدون اینکه خودم بخوام منتظر بودم زودتر شب بشه
ادامه دارد....

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
 قسمت دوازدهم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب در کانال و وبلاگ #عارفانه دنبال کنید
ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی