[RB@Blog_Title]

وی صبح  جمعه م هر جور بود گذشت. صبحش خوب بود. هم تلویزیون و هم رادیو برنامه های خوبی داشتن. برنامه 

شمعه ی رادیو که عالی بود. نوذری و تابش با هم دیگه برنامه اجرا می کردن که خیلی م با نمک و سرگرم کننده 

بود.تازه کلی دلم رو صابون می زدم به هوای چلو کباب ظهر جمعه بعدشم که تلویزیون فیلم سینمایی داشت و  شو و  

این چیزا اما امان از عصر جمعه مخصوصا دم غروباش

انگار که تموم غم و غصه های عالم رو می ریختن تو دل آدم 

طرف رادیو که نمی شد رفت ، چون برنامه ی کار کارگر داشت با اون آهنگ همیشگی ش!بعدش.. برنامه ی دهقان 

شروع می شد که وقتی آهنگ اولش رو پخش می کرد دیگه از غصه آدم دلش می خواست سرش رو بزاره زمین و 

بمیره 

بالاخره هر جوری بود جمعه رو گذروندم و ساعت حدود ده شب رفتم تو اتاقم و نوار فرهاد  رو گذاشتم ، اونم چه 

آهنگی 

جمعه!جمعه ها خون جای بارون می چکه اما شنبه خوب بود.صبح بلند شدم و تند تند کارامو کردم و از خونه 

اومدم بیرون و سر کوچه ،سوار اتوبوس شدم و سر چهار راه پهلوی پیاده شدم و راه افتادم طرف دانشگاه ، تا وارد شدم 

،چشمم افتاد به ژاله که یه خرده اون طرف تر وایستاده بود و زل زده بود به در دانشگاه نا منو دید دوئید جلو و با  اعتراض گفت 

سلام ، چرا اینقدر دیر کردی؟ 

جای جواب سلام  پریدم و بغلش کردم و گفتم 

نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده! دق کردم تو خونه 

.منم همینطور.بیا بریم تا برات بگم یه عالمه حرف برات دارم.باید همه شم گوش بدی -

دو تایی راه افتادیم و رفتیم طرف جا های خلوتی که می شد اونجا رو یه نیمکت نشست و حرف زد.محیط دانشگاه زنده 

و شاد بود ، طوری که آدم که واردش می شد ، یه حال و هوای دیگه ای پیدا می کرد با اینکه برگ درختا ، نصفه نیمه 

.زرد شده بودند اما حال و هوای محیط دانشگاه مثل بهار بود 

دو تایی یه جایی رو پییدا کردیم و نشستیم  دور و ورمون خلوت بود و گاه گداری ،یه دانشجو از چند قدمی مون رد می شد 

که البته وقتی می دید ما دو تا اونجا مشفول حرف زدن هستیم ، مخصوصا راهش رو کج می کرد که مزاحم ما  نشه.خلاصه تا نشستیم و ژاله زد زیر گریه 

چی شده؟ 

شرشو تکون داد  میخواست حرف بزنه اما هنوز برای شروع زود بود تازه اول بود. باید یه خرده می گذشت تا آرومتر بشه.یه دستمال کاغذی از تو کیفم در آوردم و دادم بهش.گرفت و اشکاشو پاک کرد 

و یه خرده بعد گفت 

.نمی دونم اگه برات درد و دل کنم درسته یا نه 

چرا درست نیس ؟ فک می کنی میرم به همه می گم؟ 

.نه ، نمیدونم 

بهم اعتماد نداری؟ 

یه نگاهی بهم کرد و گفت 

دیروز نمیدونی تو خونه مون چه خونی جوشید 

چرا ؟ 

سر من !سر شوهر کردن من 

مگه می خوای شوهر کنی؟ 

.نه 

پس چی؟ 

یه پسر عمو دارم که خیلی منو دوست داره الان سه چهار سالی که پیله کرده و ول

نمی کنه


ادامه دارد...


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

 قسمت شانزدهم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب  در کانال و وبلاگ عارفانه دنبال کنید

ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی