- نویسنده :
- بازدید : [۷۴۰] مشاهده
- دسته بندی : دسته: داستان تنها عشق زندگیم ,
تو چی ؟ دوستش داری؟
.ازش بدم نمیاد.مهندسه
فقط بدت نمیاد؟
خب ازش خوشم میاد.راستش از اینکه زنش بشم حرفی ندارم.اما مسئله ی مهم درس مه .اون موافق درس خوندن من
نیس قبل از دیپلم گرفتن می گفت مدرسه رو ول کنم و برم باهاش ازدواج کنم
خب
بابام موافق نبود.می گفت باید دیپلم بگیری.دیپلم رو که گرفتم ، بابام دیگه موافق دانشگاه رفتنم نبود.می گفت حالا دیگه باید عروسی کنی
پس چطور شد که اومدی دانشگاه؟
.به زور و دعوا و مرافعه ی مامانم
خب حالام مامانت باید یه کاری بکنه
دیگه زورش به بابام نمی رسه
خب دیروز چی شد؟
هیچی.عموم تلفن کرد به بابام و بهش گفت الوعده وفا اونم تا تلفن رو قطع کرد شروع کرد به..ع غر زدن و کم کم بالا
.گرفت و کشید به دعوا با مامانم.بابام آخرش گفت دیگه حق ندارم بیام دانشگاه
پس چطور اومدی؟
زنگ زدم به حسین
حسین؟
. پسر عموم دیگه!زنگ زدم به حسین و باهاش صحبت کردم و اونم زنگ زد به بابام و خالصه جور شد
بهش چی گفتی؟
.هیچی ، با زبون بازی ، ازش یه مدت وقت گرفتم .قرار شده تا آخر امسال صبر کنه
که چی بشه؟
.یه سال م یه ساله
.الان که زمان قاجار نیس که تو سر دختر بزنن و شوهرش بدن
!تو خونه ی ما از زمان قاجارم بد تره
حالا می خوای چی کار کنی؟
خودمم نمی دونم . تو تموم عمرم آرزو داشتم که درس بخونم و دانشگاه قبول بشم و مدرکم رو بگیرم.حالا م که با بد بختی تونستم تو کنکور قبول بشم ، این بساط برام درست شده
دوباره زد زیر گریه. غم و غصه ی خودم یادم رفت ، هر چند که غم و غصه ای نداشتم!تا قبل از دیدن ژاله ، فک می کردم که یه جمعه تو خونه موندن یا یه پارتی رو نرفتن ، غصه س
یه خرده دیگه گریه کرد ، آروم شد و دو تایی بلند شدیم و رفتیم سر کلاس.رفتن تو کلاس همان و عوض شدن روحیه ی
هر دو مون همان!بچه ها با روحیه ی شاد و خوشحال می اومدن تو کلاس و هر کدوم یه چیزه خنده دار می گفتن و جو
کلاس رو عوض می کردن و می رفتن و می نشستن.مخصوصا پسرا.روحیه ی ماهام عوض شد. چند دقیفه ی بعد استاد
ادامه دارد.......
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قسمت هفدهم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب در کانال خاص عارفانه دنبال کنید