[RB@Blog_Title]

 دوباره برگشت طرف من و گفت 

ممنون که کمکم کردین 

فقط تونستم سرم رو براش تکون بدم.انگار دیگه زبونم کار نمی کرد ژاله یه نگاهی به من کرد و انگار متوجه حالم شد 

که دوباره گفت 

چند روز دانشگاه نیومدین  

شونه هاشو انداخت بالا

منزلتون همین نزدیکی هاست؟ 

نه 

خیلی دوره؟ 

یه کمی

شمام تو غذاخوری بودین که شلوغ شد؟  

نه  

پس چی؟ 

چی پس چی؟ 

یعنی کجا بودین؟

 یه لبخند به هر دومون زد و گفت 

بیرون بودم  

ژاله برگشت منو نگاه کرد.فهمیدم دیگه حرفی واسه گفتن نداره.باید اون لحظه خودم یه چیزی می گفتم، اما خیلی برام 

سخت بود که حرف بزنم مخصوصا اینکه باید موقع حرف زدن نگاهش می کردم 

یه جوری شده بودم که انگار... هر چی تو مغزم بود پاک شده بود 

بالاخره به هر جون کندنی بود گفتم 

نمیاین بریم کلاس؟ 

امروز دیگه کلاس تشکیل نمی شه 

جزوه ها تونو نوشتین؟ 

نه  

 حالا دیگه یه چیزی داشتم که در موردش باهاش صحبت کنم 

چرا ننوشتین؟  

اخه نبودم  

کجا؟ 

دانشگاه

چرا؟ 

دوباره شونه هاشو انداخت بالا .متوجه شدم که این جواب رو بار دیگه م به ژاله داد 

مریض بودین؟  

نه

بالاخره می خواین چی کار کنین؟  

چی رو؟  

جزوه ها رو 

آهان 

می خواین بدم بهتون بنویسین 

دوباره شونه هاشو انداخت بالا 

فردا براتون میارمشون  

یه نگاهی به من کرد و گفت 

دریا 

دوباره صورتم گر گرفت

ادامه دارد.....

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

 قسمت بیست و یکم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را فردا شب در کانال و وبلاگ عارفانه دنبال کنید.

ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

  • مینو

    سلام

    من تو تلگرام عضو گروه پستچی هستم که این داستان دنباله دار رو هر شب می ذارین. راستش من نمی تونم هر شب فقط منتظر یه قسمتش باشم. خیلی دیر می شه و هی میخوام ادامه ی داستان رو بخونم. خیلی تو اینترنت دنبال داستان گشتم و اول فکر می کردم یه رمان باشه. ازتون خواهش می کنم همه ی قسمتهاشو برای دانلود بذارین.خواهش می کنم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی