[RB@Blog_Title]

⭕️ @Arefanesafari ⭕️


#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۵۶


می خوره 

سیگار رو ورداشت و انداخت دور و گفت 

خیلی ازدستم ناراحتی؟

ناراحت؟ برای چی اخه؟

گفتم که من همه چیزو می دونم. پدرم دیشب همه چیز و بهم گفت که اومده با تو حرف زده. انگشترم بهم نشون داد.دیدم واقعا همه چیزو میدونه 

خب پس حالا که همه چیزو خودت میدونی خیلی باید پر رو باشی که بازم روت میشه تو چشمای من نگاه کنی 

ادم که یه نفر رو دوست داره دیگه فکر خجالت و این حرفا نیس

پدر و مادرت رو که اذیت نکردی؟

نه

راستشو بگو؟

نه به خدا وقتی این جریانو برام تعریف کرد فقط نگاهش کردم.خودش خیلی ناراحت بود که چرا این کارو کرده. منم نگاهش کردم 

خوبه حداقل یه خورده انسانیت درون تو پیدا می شه ؟

اونم تو کردی

یه نگاه بهش کردم و راهم رو گرفتم و رفتم تو ایستگاه اتوبوس که اروم بهم گفت.... 

دریا! ترو خدا امروز نریم دانشگاه

نمیشه. درس برای من خیلی مهمه از هر چیز دنیا برای من مهم تره! می فهمی؟

این اخرین خواهشه که ازت دارم 

سرم رو بلند کردم که بهش یه چیزی بگم که دیدم اشک تو چشماش جمع شده و الانه که بزنه زیر گریه 

خجالت بکش تو ناسلامتی مردی

اشک از چشماش اومد پایین 

اگه تو نباشی من هیچی نیستم

دیدم باز دارم از خودم ضعف نشون می دم برای همین گفتم 

برام مهم نیست

نمی خوای دیگه کمکم کنی؟

من فقط باید به خودم کمک کنم همین

تو همین موقع اتوبوس رسید و تو ایستگاه نگه داشت. داشتم سوار می شدم که گفت 

پس تو تا وقتی که فکر می کردی من پسر یه پولدارم دوستم داشتی؟

اینو که گفت پام رو رکاب اتوبوس خشک شد دیگه نتونستم سوار بشم! برگشتم پایین و راننده در اتوبوس رو بست وحرکت کرد 

باید می موندم و جوابشو می دادم تا حداقل خودم اروم بشم 

فکر کردی همه مثل خودتن!یه ادم با یه دنیا عقده؟!فکر کردی همه مثل تو هستن که همه چیزو پول ببینن؟ اگه چشماتو وا

می کردی تو همون کلاس خودمون خیلی از پسرا ودخترا هستن که از شهرستان اومدن و وضع مالیشونم اصلا خوب نیست اما عقده ندارن که خودشونو پولدار نشون بدن یا با زور و قلدری از پدرو مادرشون پول بگیرن و لباسای قشنگ برای خودشون بخرن که کمبودهاشونو جبران کنن!تو علاوه بر این که عقده ای هستی یه ادم دروغگو هستی! یه دروغگوی پست!ادمی که با احساسات مردم بازی می کنه فقط یه حیوونه 

وقتی اینا رو بهش گفتم انتظار داشتم که یه چیزی بگه یا یه بهانه ای بیاره و از خودش دفاع کنه و خودشو تبرئه کنه. اما سرشو پایین انداخت و گفت 

راست میگی خودم اینو فهمیدم

بازم با حرفاش غافلگیرم کرد!مونده بودم بهش چی بگم حرفی برای گفتن نداشتم.پیاده راه افتادم به طرف پایین اونم دنبالم راه افتاد اما کمی عقب تر. چند تا چهار راه که همون جوری رفتیم یه دفعه سه تا پسر که اونجا وایستاده بودن به من گفتن 

خانوم مزاحمتون شده این؟

برگشتم دیدم فریبرز داره براق میشه رو اون پسرا ؛ که ازشون تشکر کردم کردم و گفتم نه. دیدم که اینطوری راه برم و 

اونم پشت سرم پیاده بیاد نرسیده به دوراهی یوسف اباد یه کتک کاری راه میفته. برگشتم و بهش گفتم 

تند تر راه بیا! دیرمون می شه 

بیام کنارت عصبانی نمی شی؟

اونقدر از دستت عصبانی هستم که دیگه از این بیشتر امکان نداره کسی عصبانی بشه اومد و رسید به من و دوتایی با هم 

حرکت کردیم. هیچی نمی گفت. از جلوی گل فروشی کریستال که گذشتیم گفت

تورو خدا نریم دانشگاه! خیلی حرف دارم که باید بهت بزنم

از درس عقب میفتم

تو امروز دانشگاه نرو بعدش اگه خواستی اصلا طرفت نمیام

وایستادم و نگاهش کردم. بازم اشک تو چشماش جمع شده بود

باشه. ولی خودتو نگه دار! زشته تو خیابون

یه نفس راحت کشید که گفتم 

کجا می خوای بریم؟

بریم پارک ساعی

دوتایی رفتیم اون طرف خیابون پهلوی و سوار تاکسی شدیم وجلوی پارک ساعی پیاده شدیم.تا خواست از جیبش پول در بیاره من زود حساب تاکسی رو دادم و پیاده شدم وبهش گفتم 

سعی کن پولی رو خرج کنی که به زور از کسی نگرفته باشی اقای گردن کلفت 

اروم پولش رو گذاشت توی جیبش. راه افتادیم طرف پارک ویه خرده که رفتیم رو یه نیمکت نشستم. اونم کنارم نشست و یه خرده دست دست کرد که بهش گفتم 

نمی خوای حرف بزنی؟

چرا می خوام اما نمی دونم از کجا شروع کنم....


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️


#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۵۷


یعنی چی؟ - 

من انقدر تو زندگیم حسرت خوردم که تو دلم یه عقده جمع شده دریا

یعنی می گی هر کسی که وضع مالیش زیاد خوب نیست باید عقده ای باشه؟

زندگی من، یعنی زندگی ما با هر کس دیگه ای فرق می کنه

یعنی چی؟

اگه پدرم تو خونه اربابش زندگی نمی کرد من الان اینطوری نبودم

بالاخره هر کسی برای یه نفر کار می کنه دیگه پدر منم قبل از اینگه معاون بانک بشه یه کارمند ساده بود.تازه الانشم تو 

بانک یه اقا بالا سر داره که رییس بانکه 

ارباب با رییس و مافوق فرق داره

ارباب یعنی چی؟ 

همونو نمی تونی بفهمی ارباب اونه که اول صبح میاد تو حیاط و داد می زنه حسن

حسن! بدو ماشینو بشور !ارباب اونه که سر ظهر وسط ناهار داد می زنه حسن! حسن!بدو در باغ رو وا کن می خوام برم 

بیرون! ارباب اونه که تنگ غروب داد می زنه حسن!حسن! بپر کفشای منو از کفاشی بگیر! ارباب اونه که پسرش می شه پسر ارباب و یه الف بچه به بابای ادم دستور میده! بازم بگم یا فهمیدی ارباب کیه؟ 

تاحالا اونقدر ناراحت ندیده بودمش! دوباره از تو جییبش بسته سیگارو در اورد یکی ور داشت و روشن کرد. تا یه پک زد 

به سرفه افتاد بدون حرف سیگارو از دستش گرفتم وانداختم دور.یه خرده که گذشت گفت 

بابای ادم ممکنه سر کارش از صبح تا شب صد بار جلوی رییسش دولا راست بشه اما وقتی برگشت خونه می شه اقای خونه! ارباب خونه!اون وقت تو خونه وقتی اتفاقی که تو اداره براش افتاه تعریف می کنه و دوتا چاخانم می ذاره روش و برای زن و بچش میگه که مثلا رییس بهم گفت فلان کارو بکن و منم جوابشو دادم من کارمندم این کار و وظیفه من نیست 

برای زن و بچش میشه مثل یه غول! می شه یه پهلوون! می شه مثل هرکول!حالا اگرم همش دروغ باشه! اما وقتی زنو

بچه ادم وخصوصا پسر ادم پدرش رو میبینه که چقدر در مقابل ارباب ضعیفه وقتی پدرش رو میبینه که اگر چه مثلا 

کارمنده اما ارباب باهاش مثل نوکر رفتار می کنه.وقتی میبینه که ارباب حتی از مادرشم کار می کشه و نظافت خونش رو میندازه گردن اون دیگه اون پدر واسش یه قهرمان نیس! یه پهلوون نیس!اصلا پدر نیس!اون وقته که دلش می خواد ارباب پدرش باشه و کم کم عقده ای می شه و هر جا که می ره میگه پدرم اربابه حاال اگه یکی دوبارم ارباب شب عید بهش یه 

.... عیدی داده باشه ویه دستیم سرو گوشش کشیده باشه و واسه دل خوش 

گفته باشه که توام مثل پسر منی که دیگه هیچی 

از وقتی خودمو شناختم بابام رو دیدم که جلو اربابش دست به سینه وایستاده و دولا راست می شه !بیچاره دلشم خوشه که داره حقوق اضافه تر می گیره. خبر نداره که داره تو اون خونه جای سه تا ادم کار می کنه و زنشم شده کلفت بی جیره و مواج ارباب! دلش به این خوشه که ارباب بهش دوتا اتاق ته باغش رو داده و ازش اجاره نمی گیره!نمی گه که اگه ارباب می خواست یه سرایدار برای خونه و باغش بگیره دوتا اتاق رو که می داد هیچ باید یه حقوق بابت سرایداری میداد صبح اول وقت باهاش بلند میشه می ره کارخونه و شرکت. هم منشیشه هم رانندشه هم کارمندشه! ظهر اقا رو ور می داره و برمی گردونه خونه و می شه نوکر اقا و تا اقا واسه ناهار اماده بشه پدرم باید بره نون تازه بخره بیاره که ارباب دوست داره 

ناهارش رو خورده نخورده باید ارباب رو ورداره و دوباره ببره سر کار عصری هم که بر می گرده می شه باعبون خونه 

و باید باغ رو بیل بزنه و به گل و گیاه و درختا برسه 

نظافت خونه هم که با مادرمه 

این دوتا ادم اندازه ده نفر ادم کار می کنن واخرشم بابام هی شکر می کنه که دوتا اتاق داره وحقوقشم از کارمندای هم پایه 

دیگه بیش تره! اینا همه یه طرف زن اربابم که انگار مادرمو خریده! انقدر خرده فرمایش براش داره که بد بخت وقت نمی کنه به زندگی خودش برسه! تازه پسر اربابم هست! این چند سالم بزرگ شده دیگه نورعلی نوره! شروع کرده بود اونم مثل باباش که به بابام دستور میده ، به من دستور دادن و امرو نهی کردن! اما من بابام نیستم! یه روز که بهم گفت کفشاشو واکس بزنم گفتم من نوکرتون نیستم. می خواست بزنه تو گوشم که من زدم تو صورتش! سر همین جریان روز حقوق بابامو خوردن و بهش ندادن 

دلم میخاد بیای و وقیافه پسر ارباب رو ببینی! مثل میمونه!اونوقت اقا باید با یه بنزاخرین مدل بره مدرسه 

یه دفعه برگشت طرف من و گفت...


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️

#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۵۸


تو خودت بگو! دوست داشتی بابات نوکر بود؟؟

پسرمو پایین انداختم و هیچی نگفتم 

صد بار بهش گفتم اخه باباجون تو مثلا کارمندشی!هر جا بری استخدامت می کنن و همین قدر پول م بهت می دن اما 

جرات تو وجودش نیس!تا ابدم باید نوکر بمونه 

من این بابا رو نمی خوام! بابایی رو که جلو چشمم واسه اربابش نوکری می کنه و باعث شده مادرم به کلفتی بیفته نمی 

خوام 

مرده شور اون پول رو ببرن که این بابا بده به زنش وبچش بخورن! اره من دست روش بلند کردم! کتکش زدم امابرای 

چی !!؟؟ واسه اینکه حقش بود 

حق بود که پدرت رو بزنی؟

اره! می دونی چرا؟؟!!یه روز جلوی چشمم همین ارباب واسه این که پدرم نرسیده بود ماشینشو بشوره کتکش زد! اونم وایستاد کتک خورد! می دونی این کار یعنی چی؟ پدری که جلوی بچش ، جلوی پسر بزرگش کتک بخوره و هیچ کاری هم نکنه! اون موقع دیگه بچه 

نبودم. دبیرستان می رفتم.کلاس دهم بود.وقتی این صحنه رو دیدم می خواستم ارباب رو بکشم 

وقتی بابام کتکش رو خورد تنها کاری که کرد رفت تو خونه که کهنه و دسمال ور داره بره ماشین ارباب رو بشوره.  

دنبالش رفتم خونه وجلوشو گرفتم وبهش گفتم باب مگه تو نوکر این بی همه چیزی؟؟!! ول کن! هر جایی که بری و اینقدر کار بکنی سه برابر این حقوق رو که این داره بهت میده میدن!نرو ماشینش رو بشور! می دونی چی گفت: گفت باباجون به کار امروزش نگاه نکن! تو دلش هیچ چی نیست!الانم از یه جای دیگه عصبانی بوده سر من خالی کرده 

اینو که گفت منم یه چک زدم تو گوشش!اره زدم!خوبم کردم که زدم! منم از خیلی جاها دلم پر بود و سر بابام خالی کردم!  

می خوای بدونی چرا بهت دروغ می گفتم؟ باید چی بهت می گفتم؟ می گفتم بابام نوکره؟اون وقت تو بهم نگاهم نمی کردی

ن یاد گرفتم دروغ بگم!تو مدرسه همیشه به دوستام می گفتم بابام معاون اربابه! تو دبیرستان می گفتم بابام شریک اربابه!  

تو دانشگاه گفتم بابام خود اربابه!من یاد گرفتم اگه تونستم به زیر دستم زور بگم!یاد گرفتم اگه یه ضعیف تر از خودمو گیر اوردم بهش زور بگم! اینو بابام بهم یاد داد! اینو ارباب بهم یاد داد 

اگه بابام نوکری نمی کرد حاضر بودم با نون خالی هم بسازم. خواهرامم همین طور!اونا از ترس شون که نکنه جلو 

دوستاشون ابروشون بره تو محل مدرسه نمیرن! همیشه اسمشونو تو یه مدرسه دور مینویسن تا دوستاشون از زندگی شون 

سر درنیارن 

دوباره دست کرد تو جیبش و یه سیگار دراورد و روشن کرد که دوباره ازش گرفتم وانداختم دور! نمی دونستم چی باید بگم 

فکر کردی برای چی دانشگاه برام بی اهمیت بود؟شانسی اومده بودم توش و از درس ها هیچی سرم نمی شد!هر سال با تقلب اومدم بالا و دیپلم رو هم با تقلب گرفتم و کنکورم که بهت گفتم چه طور قبول شدم 

ناامید ناامید بودم تا تو رو دیدم و عاشقت شدم. موقعی هم که دبیرستان بودم چند بار عاشق شده بودم اما اونا فرق می کرد.  

نگاهی که تو به من می کردی بهم جرات می داد که عاشقت بشم!اون وقتا از یه دختر خوشم میومد زود ازش فرار می 

کردم! یاد زندگیم میفتادم، ترس ورم می داشت!اما تودانشگاه دیگه برام این طوری نبود! با خودم می گفتم حالا دیگه من 

دانشجویم! بزرگ شدم! چطوری ، مهم نیست! مهم اینه که الان دانشجوام! بزرگ شدم و می تونم یه کارایی بکنم! اما این 

پدر این بابای نوکر خودشو مثل وصله به من می چسبونه! هر جا که پا می زارم تو چشم همه می خوره و همه رو از دور 

و برم فراری میده 

یه خرده دیگه ساکت شد و بعدش در حالیکه سرش رو پایین انداخته بود گفت می خواستم خودم جریانو بهت بگم منتظر یه فرصت بودم که باهات حرؾ بزنم. اگه بابام پریروز نمی یومد پیشت حتما خودم همه چیزو تعریف می کردم.از وقتی با تو اشنا شدم وبا هم دوست شدیم کلا اخلاقم عوض شده بود. دنیا رو یه جور دیگه می دیدم. با همه مهربون شده بودم. اون حالت تنفری که از مردم داشتم کم شده بود. احساس می کردم که همه برام ارباب نیستن!تو خونه به خواهرام بیشتر می رسیدم. از مادرم خوشم اومده بود! دیگه تو روی پدرم وا نمیستادم. درس خون شده بودم. خودمو باور کرده بودم.احساس می کردم منم می تونم برای خودم کسی باشم! زندگی برام قشنگ شده بود. همشم 

به خاطر تو بود 

از تو چه پنهون رفته بودم دنبال کار! یه کار نیمه وقت. حقوقش زیاد نبود اما اون قدری بود که دیگه دستم تو جیب خودم 

بره و از بابام پول نگیرم!می خواستم وقتی برای تو چیزی می گیریم یا با تو جایی می رم از پول خودم خرج کنم. قرار بود از هفته دیگه برم سر کار. داشتم به قول تو ادم می شدم! اما یه دفعه این بابای نوکر همه چیزو خراب کرد!بازم همه چیزوخراب کرد. اگه چند روزه دیگه صبر کرده بود همه چیز عوض می شد....


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️


#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۵۹


یه اهی کشید و گفت 

دریا! اگه بهت دروغ گفتم فقط به خاطر عادت بود! عادتی که یه عمر باهاش بزرگ شده بودم ؛ هیچ قصد و غرضی 

نداشتم. عادت کرده بودم که دروغ بگم ، دروغ می گفتم و عین خیالم نبود.اما از وقتی که عاشق تو شده بودم برام سخت بود که دروغ بگم. یعنی به تو دروغ بگم برای همینم مرتب خودمو عوض می کردم ! اخلاقم رو عوض می کردم. هرچی تو می گفتی گوش می کردم ، اگر چه وضع مالیم خوب نیس حداقل می تونم یه انسان باشم 

درهر صورت تو بدون که من سعی خودمو کردم و تو همین مدت خیلی با گذشته ام فاصله گرفتم.اومده بودم این چیزا رو بگم که بفهمی عشق تو چقدر تو من اثر کرده اومده بودم که ازت عذر خواهی بکنم. عذر خواهی به خاطر عادت بدی که داشتم!ببخش دریا 

اینا رو گفت و بلند شد و راهش رو کشید و رفت!دستاشو کرده بود تو جیبش و همون جور مثل قدیم بی هدف سرشو 

انداخته بود پایین و می رفت فکر می کردم یه خرده که بره بر می گرده اما اینطوری نبود! انگار دوباره برگشته بود به عادت هاش ! بر گشته بود به زندگی سابقش همون جور نشسته بودم مات بهش نگاه می کردم. گاهی دولا می شد و از رو زمین یه گوله برف ور می داشت و پرت می کرد به درختا!  

انگار تو همین یکی دو دقیقه زیر و رو شده بود! دلم می خواست برم دنبالش اما پاهام به اختیار خودم نبود!همونجور 

نشسته بودم و رفتنش رو نگاه می کردم. اونقدر نگاهش کردم تا رفت و دیگه دیده نشد فریبرز بقیه هفته رو دانشگاه نیومد اخر هفته ام که دیگه کلاس نداشتیم ژاله و مهناز خیلی کنجکاو شده بودند بفهمن 

موضوع از چه قراره اما بهشون هیچی نگفته بودم.فکر می کردن که با فریبرز قهر کردم. نمی خواستم چیزی در مورد 

زندگی فریبرز بدونن روحیه ی خودمم افتضاح شده بود. پشیمون بودم که چرا دنبالش نرفتم.! به این غرور احمقانه لعنت می فرستادم و از دست 

خودم عصبانی بودم که چرا حرفاشو باور نکردم. حرفایی که صادقانه بهم زد. جاش واقعا تو کلاس خالی بود! جاش تو 

قلبم خالی بود!وقتی می رفتم سر کلاس اصلا نه درس رو می فهمیدم و نه حال خودم رو!تو خونه م اخلاقم عوض شده 

بود.تو دلم حق رو به فریبرز دادم.حق داشت که به خاطر شغل پدرش هزار تا اخلاق بد دیگ هم پیدا کنه اما چقدر سریع و تند تونسته بود خودشو عوض کنه!و اینا همه به خاطر عشق به من بود!پس واقعا منو دوست داشت!پس چرا من این رفتار رو باهاش کردم؟!چرا درکش نکردم؟!مثل یه ابله رفتار کردم!حالام نمی دونستم باید چی کار کنم.از کجا پیداش کنم؟ 

می خواستم برم دفتر دانشگاه و آدرسش رو از اونجا بگیرم اما خجالت می کشیدم تازه متوجه قدرت عشق شده بودم که چقدر راحت می تونه زندگی یه نفر رو عوض کنه!

چقدر راحت می تونه زندگی یه نفر رو بریزه به هم 

روز آخر دانشگاه تو اون هفته بود.از بچه ها خداحافظی کردم و راه افتادم سر چهار راه که سوار اتوبوس بشم و برم خونه.تو خیابون همش چشمم این ور و اون ور بود که شاید ببینمش.همش فکر می کردم که الان یه گوشه واستاده و الانه که مثل قدیم یه مرتبه بیاد جلو و سالم کنه و با هم قدم بزنیم و از زندگی آیندمون صحبت کنیم!مثل قدیم!اما اینجوری نبود.انگار فریبرز واقعا رفته بود 

این فکرا رو با خودم می کردم و راه می رفتم.اومدم از خیابون رد بشم که یکی از پشت صدام کرد!برگشتم و دیدم که پدر فریبرزه!واستادم تا رسید بهم.انگار خدا دنیا رو بهم داد اما به روی خودم نیاوردم 

با خجالت اومد جلو و سلام کرد.جوابشو دادم که گفت 

ببخشین ترو خدا که هی مزاحمتون میشم 

خواهش می کنم.بفرمایین 

اومدم بازم ازتون کمک بخوام 

لون دفعه که اجازه ندادین من کاری بکنم!خودتون گویا همه چیز رو به فریبرز گفته بودین

آره دخترم.بعد از اینکه شما رو دیدم و شناختم و فهمیدم چه فرشته ای هستی ، از خودم شرمم شد!از خودم خجالت 

.کشیدم!راستش می خواستم خودمو سبک کنم.برای همینم جریان رو به فریبرز گفتم 

اونکه کار بدی نکرد؟ 

نه طفل معصوم!فقط نگاهم کرد.با اون نگاهش بیشتر زجرم داد.من مخصوصا بهش گفتم شاید یه داد و بیدادی بکنه که 

وجدانم یه خرده راحت بشه اما هیچ کاری نکرد!بعدش فهمیدم که چه کار بدی کردم!بچه م یه شبه داغون شد!اون فریبرز رو بردن و یکی دیگه جاش گذاشتن...


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️

#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۶۰


حالا حالش چطوره؟ 

خرابه 

متوجه نمی شم 

از صبح میره تو خیابونا و الکی راه میره!لب به غذام نمی زنه.یعنی مادرش به زور یه چیزی بهش میده که بخوره!اونقدر غصه تو چشماشه که وقتی نگاهش می کنم ، می خوام محکم بزنم تو سر خودم که چرا این غلط رو کردم 

دور از جو نتون 

مادرش داره دق می کنه 

چیز مهمی نیس،یه خرده که بگذره عادت می کنه 

نه دخترم این فریبرزی که میبینم دیگه به چیزی عادت نمی کنه! درسم گذاشته کنار! حتما خودتون می دونید که دیگه

دانشگاهم نمیاد 

بله نمیاد.حالا چه خدمتی از من ساختس؟ 

دخترم اومدم به دستو پات بیفتم که منو ببخشی!من بد کردم تو نکن! تو بزرگی کن به خدا بچم داره از دستم می ره 

دوباره اشک تو چشماش جمع شد و دستمالش رو از جیبش در اورد و چشماشو پاک کرد!خیلی ناراحت شدم.دستشو گرفتم و کشیدمش کنار پیاده رو که گفت 

اون شما رو خیلی دوست داره! منو مادرش اصلا نمی دونستیم!فکر می کردیم عشق جوونی از سرش میفته ! اما این بچه تا وقتی با شما بود زمین تا آسمون عوض شده بود الان با این غم وغصه ای که داره می ترسم خدایی نکرده چیزیش بشه!  

دو تا رفیق ناباب که باهاش بیفتن یه دفعه دیدید هرویین دادن دستش! اونم انقدر ناراحته که از دستشون 

می گیره و می کشه

 خودتون اینطوری خواسته بودید 

نه به خدا! ما اینو نخواستیم! شما اشتباه متوجه شدید! تازه اگه منظورم رو عوضی رسوندم غلط کردم 

!اه...!این حرفا چیه؟

اخه چی کار کنم که شما منو ببخشی؟ 

من از دست شما ناراحت نیستم که 

پس ترو جون اون کسی که دوست داری این بچه رو ول نکن 

سرم رو انداختم پایین و گفتم 

خودش ول کرده! دانشگاهم که دیگه نمیاد 

شما اگه بخواید میاد! فقط کافیه بهش اشاره کنین تا با سر بدوه طرفتون 

فریبرز به شما گفته که بیاید پیش من؟ 

نه به علی! نه به خدا! نه به جون خودش! داره مثل شمع اب می شه! دلم طاقت نیاورد دیگه سوختنشو ببینم 

یه خرده فکر کردم و بعد گفتم 

بهش بگید من شنبه تو دانشگاه منتظرشم. بهش بگید دریا گفته که صبح زود بیاد تا باهاش یه خورده درس کار کنم.بگید دریا گفته خیلی عقب افتادی

یه دفعه خنده افتاد رو لبهاش! یه دفعه دولا شد که دستمو ببوسه که نذاشتم و از گردنم زنجیرمو در اوردم. یه زنجیر طلا بود که حرف اول اسمم بهش اویزون بود. از گردنم درش اوردم و دادم بهش و گفتم 

اینو بدید بهش. حتما شنبه میاد دانشگاه

بیچاره زنجیرو گرفت وگذاشت رو چشمش ! خیلی خجالت کشیدم!بهش خندیدم که گفت 

فقط همینو بهت می گم! خیلی خانومی

برگشت و رفت. وایستادم و از پشت نگاهش کردم.اولش که اومده بود مثل یه پیرمرد هفتادوپنج ساله قوز کرده بود اما حالا که داشت می رفت ، همچین بود عین یه مرد سی ساله! داشت یه خبر خوش برای پسرش می برد! حالا شاید می تونست کاری کنه برای یه دفعه هم شده به پسرش نشون بده که یه پهلوونه 

رفتم سوار اتوبوس شدم. خودم از اون پیرمرد خوشحال تر بودم! انگار داشتم بال در می اوردم 

اون چند روز تعطیلی برام مثل چند ماه گذشت! دیگه اخراش اونقدر دلم برای فریبرز تنگ شده بود که می خواستم یه جا بشینم و گریه کنم 

بالاخره ، شنبه رسید.از خونه تا دانشگاه رو نفهمیدم چه جوری رفتم و تا رسیدم دانشگاه ، دیدم که فریبرز دم در واستاده!از خوشحالی می خواستم بپرم و بغلش کنم اما جلوی خودم رو گرفتم.رفتم جلو ، سلام کرد و گفت 

زنجیرت رو که پدرم بهم داد فهمیدم که منو بخشیدی 

دیگه در موردش حرف نزنیم اما باید یه قولی بهم بدی 

هر قولی تو بخوای بهت می دم فقط بگو ، اما اگه بخوای بگی که دیگه بهت دروغ نگم ، قبلا این قول رو به خودم دادم...


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️


#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۶۱


🔻بهش خندیدم و با هم رفتیم تو دانشگاه و رفتیم سر کلاس و یه جا نشستیم و کتاب هامو در آوردم که گفت

دریا ! می خوام یه چیزی بهت بگم 

نگاهش کردم 

می خوام بگم که دنیا خیلی بالا و پایین داره من امروز هیچی نیستم ولی فردا رو هیچکس ندیده.شاید منم برای خودم 

کسی شدم .اما همین الان بهت قول می دم که تا آخر عمرم دوستت داشته باشم و بهت خیانت نکنم!بهت قول می دم که بهت وفادار بمونم تا شاید اینطوری بتونم جبران محبت های ترو بکنم!تو خیلی به من کمک کردی من واقعا دوستت دارم دریا درسمون رو بخونیم.خیلی عقب افتادیم 


فصل چهارم داستان 👇👇👇


خواهان، خانم دریا قائمی. خواسته آقای فریبرز نعمتی. بفرمایین جلو 

قاضی - خواهر شما تقاضای طلاق دادین ؟ 

.بله آقای قاضی 

قاضی - مشکل تون چیه؟ خرجی نمیده؟ 

نخیر - 

الکلییه؟ معتاده؟ قماربازه؟کارخلاف شرع می کنه؟

نخیر 

پس چیه؟ چرا نمی شینین سر خونه و زندگیتون ؟ اینطوری که من از پرونده فهمیدم، وضع مالی تون خیلی خوبه!

شوهرتون ، هم شرکت داره و هم خونه و زندگی بسیار عالی براتون فراهم کرده! دو تا بچه ی گلم که دارین ! دیگه باید از 

بچه هاتون خجالت بکشین 

چند سالشونه؟ 

دخترم شونزده سالشه و پسرم پونزده سالش 

قاضی - دیگه سن و سالی از شما گذشته خواهر من ! واله قباحت داره ! شما باید برای این جوونا الگو باشین 

من دیگه نمی تونم با ایشون زندگی کنم آقای قاضی ! در ضمن ، زندگی فقط این چیزایی که شما گفتین نیس

قاضی - برای طلاق ، دلیل محکمه پسند الزامیه. همینجوری که نمی شه ! ببینم اخلاقش بده؟ دست بزن داره ؟ تو خونه 

فحاشی می کنه؟ 

نخیر

پس بفرمایین برای چی تقاضای طالق کردین ؟ 

از خودش بپرسین 

قاضی - خیلی خب ، بفرمایین بنشینین. آقا شما بفرمایین. آقای فریبرز نعمتی درسته ؟ 

فریبرز - بله جناب قاضی 

قاضی -خانم تون چرا می خوان از شما جدا شن؟

فریبرز - آقای قاضی ، من همسرم رو دوست دارم . بچه هامم دوست دارم . زندگی مو هم دوست دارم . اهل هیچ فرقه ای هم نیستم . حالا چرا ایشون می خواد از من جدا بشه ، نمی دونم 

بقیه شم بگو ! اینا که گفتی همش قشنگه ! بقیه ش چی؟ 

قاضی - خانم شما اجازه بدین ، من خودم ازشون می پرسم 

خب ، می فرمودین . دلیل تقاضای این خانم چیه؟ 

فریبرز - واله بیخودی 

بعد از یه عمر زندگی ، یه زن دیگه گرفتن بیخودیه؟

فریبرز - خلاف شرع که نکردم آخه؟ 

شرع گفته بعد از بیست سال زندگی ، بعد از اینکه جوونی مو ، ثروت م رو ، عمرم رو تو خونه پای تو و بچه هات گذاشتم بری دوباره ازدواج کنی ؟ خونه ی من ! زندگی من پول من ! ثروت من 

قاضی - خانم چرا داد می زنی ؟ 

آقای قاضی ، شمام اگه جای من بودین فریاد می زدین 

قاضی - خانم اینجا دادگاهه ! خونه تون که نیس! بفرمایین بشینین ! اقا شما بگین ازدواج کردین ؟ 

فریبرز - خیر آقای قاضی . بنده برای رضای خدا ، یه زن بدبخت رو دارم سرپرستی می کنم....


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️


#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۶۲


سرپرستی می کنی ؟! پس چرا صیغه ش کردی؟ 

قاضی - خانم بشین ! زیادی شلوغ کنی می گم از دادگاه بیرونت کنن ها 

فریبرز - آقای قاضی من چون باید می رفتم و بهش سر می زدم ، برای اینکه تو محل زشت نباشه و حرف و حدیث در 

نیاد ، مجبوری ایشون رو صیغه کردم 

حداقل مرد باش و حقیقت رو بگو ! بگو یه دختر جوون پیدا کردم و عاشقش شدم و گرفتمش 

قاضی - بشین خانم 

من باید حرفمو بزنم آقای قاضی 

قاضی - نوبت شمام می رسه 

آخه این آقا داره دروغ می گه 

قاضی - دروغ نگفته ! خودش داره می گه صیغه ش کردم ! بشین خانم 

فریبرز - آقای قاضی ، کار بدی کردم که خواستم یه زن جوون بهم محرم بشه ؟! بعدشم ، من توانایی مالی دارم ، چه 

اشکالی داره یه زن دیگه هم تحت تکلفم باشه ؟ 

قاضی - باید اول همسرتون رو راضی می کردین 

فریبرز - آخه من که به خاطر چیزی با این دختر ازدواج نکردم ! یه صیغه ی ساده س! گاه گداری می رم ، بهش سر می 

زنم و بر می گردم 

شما وقتی به کسی سر می زنی ، شبم پیشش می مونی

 فریبرز - اگرم بمونم که گناه نکردم 

آقای قاضی من طلاق می خوام ! اعصابم ندارم که با این آقا جر و بحث کنم 

قاضی - بازم می گم برای طلاق دلیل محکمه پسند لازمه 

شاید دلیل این آقا برای اینجا مورد پسند باشه اما از نظر انسانی پسندیده نیس 

قاضی - مواظب حرف زدنتون باشین خانم 

من چیز بدی نگفتم ! عادلانه اینه که تحقیق کنید که این توانایی مالی که آقا فرمودن از کجا به دست اومده ؟ -

قاضی - یعنی چی خانم ؟ 

از خودشون بپرسین 

فریبرز - کار کردم ، زحمت کشیدم ، به دست اومده 

همین ؟! تو شرف داری ؟!! تو انسانی ؟! اگه اینجا عدل بود ، تو الان تو روز روشن دروغ نمی گفتی 

قاضی - حرف دهن ت رو بفهم خانم 

من یه مهندس این مملکتم ! می فهمم چی دارم می گم ! اما شمایی که اینجا نشستین و خیلی راحت اجازه می دین که این آقا ، با اعتراف صریح خودش بگه که یه دختر رو صیغه کرده باید 

قاضی – سرکار ! این خانم رو ببرین بیرون ! خانم بفرمایین بیرون ! بفرمایین بیرون 

پس تکلیف من چی می شه 

قاضی – برین ده روز دیگه بیاین 

من نمی تونم یه دقیقه ی دیگه با این آقا زندگی کنم ! چه برسه به ده روز 

قاضی – شما بی خود نمی تونین ! بفرمایین ببینم بیرون اتاقم . همه ش خواب بود! راهرو ها شلوغه ! از شلوغی تنه به تنه ی هم می زنن و رد می شن ! اینم یه خوابه ! از پشت سرم صدام می کنه ! فریبرزه ! می رسه و بهم می گه 

!کجا داری می ری ؟ 

به شما ربطی نداره 

تو الان اعصابت ناراحته ! نگفتم بهت اینجاها نیا 

بازم به شما ارتباطی نداره 

عزیزم از خر شیطون بیا پایین ! آخه  

تو فعلا سوار خر شیطونی ! انگار فعلا همه چیزم به نفع توئه اما اینطوری نمی مونه

برگشتم و حرکت کردم! اینم یه خوابه

کجا می ری آخه صبر کن منم بیام 

اگه دنبالم راه بیفتی ، به همون خدا قسم خودمو میندازم زیر اولین ماشینی که ببینم....


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


⭕️ @Arefanesafari ⭕️


#تنها_عشق_زندگیم 

#قسمت_۶۳



🔻از پله ها دارم می آم پایین ! بازم دنبالمه!تند تر می رم ! می رسه بهم ! می رم طرف خیابون ! از پشت بازوم رو می گیره ! بر می گردم که یه سیلی بهش بزنم ! فریبرز نیس 

یه دختر بیست و هفت ساله س 

خانم ! حال تون خوبه ؟ 

نگاهش می کنم ! نمی فهمم چی میگه . نمی شناسمش " 

حالتون خوبه خانم ؟ 

شما کی هستین ؟ 

می خواین بریم یه جا بشینیم ؟ 

شما کی هستین ؟ 

شاید گذشته ی شما 

تو چشماش نگاه کردم . انگار خودمم !موهای طلایی خوش رنگ که از زیر روسریش معلومه ! چشمای عسلی قشنگ ! " 

اندام متناسب حتی از زیر روپوش 

نه! اینکه موهاش سیاهه ! چشماشم سیاهه 

شما رو نمی شناسم 

اگه بگم کی هستم ، زود نمی ذارین و برین ؟ 

کی هستین 

خبرنگار 

خیلی به موقع س 

جدی گفتین یا مسخره م کردین ؟ 

نمی دونم . حالا چی می خواین ؟ می خواین زندگیمو چاپ کنین تو مجله ها تا عبرت سایرین بشه ؟ 

شاید اولش یه همچین فکری داشتم اما الان دیگه نه ! الان دیگه مصاحبه در کار نیس 

چرا؟ 

نگران تونم 

من که نسبتی با شما ندارم که نگرانم باشین! در ضمن کار شما طوریه که هر روز شاید با صد تا مورد مثل من سر و کار داشته باشین 

آدم حتما باید نسبتی با کسی داشته باشه تا نگرانش باشه ؟ تازه گاهی وقتا غریبه ها بیشتر از خودی ها برای آدم نگران می شن 

بهش لبخند زدم ! شاید اینم یه خوابه

تو یه ساندویچ فروشی ، همون نزدیکی ها نشستیم . اسمش ثریاس! خبرنگاره . سی سالشه . دو تا نوشابه جلومونه و 

دارم آروم آروم ازش می خورم . یه خرده حالم بهتر شده . ثریا ازم می پرسه بهترم یا نه ؟ بهش می گم بهترم و ازش 

تشکر می کنم . از تو کیفش یه کارت در می آره و می ده بهم . یه خرده از کارش و زندگیش برام می گه بعدش دوتایی از 

جامون بلند می شیم . ازش به خاطر لطفش تشکر می کنم و بهش قول می دم که حتما بهش زنگ بزنم . می گه هر جوری بتونه بهم کمک می کنه . ازش خداحافظی می کنم و از هم جدا می شیم

جلو اولین تاکسی رو می گیرم و سوار می شم و بهش می گم می رم پاسداران. می خواد باهام قیمت رو طی کنه که یه 

پونصد تومنی بهش می دم . می گیره و حرکت می کنه 

درختا ، آدما ، مغازه ها ، همه مثل برق از جلو چشمم رد می شن ! یعنی من ازشون رد می شم ! مثل گذشت زمان می مونه !مثل یه فیلم ! فیلمی که گذاشتی تو ویدئو و داری با تصویر برش می گردونی عقب !  

صحنه ها یکی یکی ، خیلی تند از جلو چشمم رد می شن ولی با دیدن هر تصویر یه خاطره تو ذهنم زنده می شه ! ده تا خاطره ، صد تا خاطره ، هزار تا خاطره ! خاطرات تلخ و شیرین 

یه دفعه فیلم یه جایی وا می ایسته ! چشمامو می بندم و تو ذهنم بهش نگاه می کنم . کجای زندگیمه ؟! چقدر این نوار برگشت عقب؟! چقدر من برگشتم به گذشته ؟ 

ساعت هشت صبحه . با فریبرز جلوی دانشگاه قرار گذاشتم. تند تند کارام رو کردم و صبحونه نخورده راه افتادم . صدای مامانم رو شنیدم که سرم داد می زنه که مریض می شی دختر! بقیه ی حرفاشو نشنیدم و در خونه رو بستم و اومدم تو خیابون . تند تند ، به حالت دوئیدن راه افتادم طرف ایستگاه اتوبوس . مامانم راست می گفت ، خیلی لاغر شده بودم ! یعنی هم باید به درس خودم می رسیدم و هم به درس فریبرز . هر روز صبح م که یک ساعت و نیم زود تر می رفتم دانشگاه که با فریبرز کار کنم . اون طفلکی سعی خودشرو می کرد اما پایه ش خیلی ضعیف بود ، مخصوصا تو ریاضیات ! باید هر چیزی رو از اول شروع می کردم . یه وقتا که خسته می شدم خودش خجالت می کشید 

آروم آروم جلو می رفتم و اونم کم کم پیشرفت می کرد . امروز باید نتیجه کار و تالش مونو می گرفتیم ! امروز دانشگاه جواب ها رو زده بود 

دل تو دلم نبود ! نه برای خودم . خودم که تمام درس هام عالی بود . می شد گفت که تقریبا شاگرد اول کلاس بودم ! دلم برای فریبرز شور می زد. اگه قبول نمی شد خیلی چیزا توش از بین می رفت همونجور که راه می رفتم تو دلم براش نذر کردم . نذر کردم که اگه قبول بشه اندازه ی صد تومن ارزن و دونه می خرم برای کفترای امام رضا 

سوار اتوبوس شدم ونیم ساعت بعد رسیدم سر چهاراه پهلوی و پیاده شدم و خودمو رسوندم دم در دانشگاه ، از دور دیدمش که جلو در واستاده بود و داره طرف منو تو پیاده...


➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ادامه مطلب

نظرات ارسال شده

  • وحیده

    سلام خسته نباشید 

    ممنون میشم پی دی اف داستان تنها عشق زندگیم رو در کانال زیباتون بزارید تا دانلود کنیم 
    سپاسگزارم 

  • ناهید

    لطفا بقیه ی داستان رو هم بگذازید.ممنون

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی