- نویسنده :
- بازدید : [۶۱۸] مشاهده
- دسته بندی : دسته: مطالب عارفانه ,

در ونزوئلا جبهه هوای طوفانی وجود دارد که140تا160روز متوالی و ده ساعت در روز ادامه می یابد،280بار رعد و برق در هر ساعت ایجاد میکند و از قرن 16میلادی در این منطقه ادامه داشته است .
بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حمله شیر بگریزد او به سوی غاری می دوید که اغلب به عنوان پناهگاه از آن استفاده می نمود هوا تاریک شده بود بلاخره به غار رسید در حالی که شیر به دنبال او به هر سو سرک می کشید. هوا ابری شده بود و باد به شدت می وزید، توفانی هولناک در راه بود. بوفالو وارد غار شد تا بدینسان از تیر رس نگاه شیر در امان بماند.
در این هنگام بزی را دید که به سوی او حمله می کند بوفالو به بز گفت آرام باش دوست من در نزدیکی غار، شیر بزرگی حضور دارد تو با این کارها او را متوجه حضور هر دویمان می سازی شیر گرسنه است کمی صبور باش. اما بز خود خواه همچنان شاخ می زد.
بوفالو برای در امان ماندن به انتهای غار تاریک رفت و بز هر بار چند قدمی از او دور می شد و دورخیز می نمود و دوباره شاخ های تیزش را در تن بوفالو وارد می ساخت. آخرین بار که بز از بوفالو دور شد تا دوباره به طرف او حمله کند شیر گرسنه او را در دهانه غار دید و به چشم بر هم زدنی خفه اش نمود و شکمش را با دندانهای تیزش پاره نمود.
این داستان ما را به یاد این جمله حکیم ارد بزرگ می اندازد که : « امنیت دیگران بخشی از امنیت و رفاه ماست » و بز نادان به خاطر رفاه خود، امنیت بوفالو را در نظر نگرفت و این گونه جان خویش را از دست داد.
💎تنهاترین نهنگ دنیا، عنوانی بود که نیویورک تایمز در سال ۲۰۰۴ به یک وال آبی داد. نهنگی که دانشمندان او را از سال ۱۹۹۲ تحت نظر داشتند تا بالاخره علت تنهاییاش را کشف کردند.
نهنگ ۵۲ هرتزی، نامی بود که دانشمندان پس از ضبط صدایش برای او در نظر گرفتند. محدوده صوتی آواز والهای آبی بین ۱۵ تا ۲۰ هرتز است در حالی که آواز این نهنگ ماده فرکانسی معادل ۵۲ هرتز داشت، در نتیجه توسط هیچ نهنگ دیگری قابل شنیدن و شناسایی نبود.
این داستان شاید حکایت تنهایی خیلی از ما باشد، سخن گفتن و زیستن در آواها، رویاها و دنیاهایی که توسط دیگران قابل دیدن، شنیدن و درک کردن نیست.
ﻣﺘﺮﺳﮏ: ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ!
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ: ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﭘﺲ چطوری ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟
ﻣﺘﺮﺳﮏ:خب...
بعضی ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ؛ نمیزنن؟!
روزی « ناصرالدین شاه »، وزیر دفترش، « هدایت الله خان » را دید که گوشهایش از زیر کلاهش بیرون آمده بود. نظری خشم آلود به وی افکند و گفت:
« گوشهایت را زیر کلاه بگذار. »
وزیر دفتر در حالی که کلاه خود را روی گوش های می کشید گفت:
«بفرمائید قربان. این هم گوش های بنده. حالا ببینم کارهای مملکت، با رفتن گوش من در زیر کلاه درست می شود. »
زاهدى گفته است : نماز سى ساله خود را که در صف نخست نمازگزاران ، به جا آورده بودم ،
به ناچار، به قضا برگرداندم . از آن روى ، که روزى به سببى درنگ کردم و در صف نخست ،جایى نیافتم .
پس در صف دوم ایستادم . اما خود را بدین سبب ، از دیگران شرمسار دیدم ، و پیشى گرفتم و به صف نخست آمدم
و از آنجاه دانستم که همه نمازهایم ، آلوده به ریا و آکنده از لذت توجه مردم به من بوده است و این که ببینند که من ، از پیشگامان کارهاى نیک بوده ام .
ﺍﺯ شخصی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، چه به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴــﭻ ...! ﺍما ، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ؛ ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلماﻥ ﺧﻮﺏ می شوﺩ ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند ...
خواب دیدم با خدا گفتگویی داشتم.
خداگفت: پس میخواهی بامن گفتگو کنی؟
گفتم :اگر وقت داشته باشید
خدا لبخند زد
گفتم:چه چیز بیش ازهمه شمارا درمورد انسانها متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد: اینکه آنها از بودن در کودکی ملول می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را میخورند. اینکه سلامتیشان را صرف بدست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند. اینکه بانگرانی نسبت به آینده، زمان حال فراموششان می شود آن چنان که دیگرنه در آینده زندگی می کنند نه در حال . اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دست های مرا دردست گرفت ومدتی هردو ساکت بودیم.
بعد پرسیدم: به عنوان خالق انسانها می خواهید چه درس هایی از زندگی یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد: یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد، اما می توان محبوب دیگران شد. یاد بگیرند که خوب نیست خود را بادیگران مقایسه کنند. یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد. یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم، سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیاب یابد. با بخشیدن, بخشش را بگیرند. یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.،اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند. یاد بگیرند که می شود 2نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند وآن رامتفاوت ببینند. یاد بگیرند که همیشه کافی نیست که دیگران آنها را ببخشند. بلکه خودشان هم باید خود راببخشند و یاد بگیرند که من اینجا هستم. هـــــمیــشــــــــــــــــــــــــــــه.....
☀️ اگر شما یک قطعه به اندازه سر سوزن از خورشید را بر روی زمین قرار دهید که اگر در 145 کیلومتر (90 مایل) از آن بایستید از شدت گرما خواهید مُرد!!