- نویسنده :
- بازدید : [۷۶۴] مشاهده
- دسته بندی : دسته: مطالب عارفانه ,
وقتی به چیزی فکر می کنیم،
تمام وجود ما تلاش می کند
تا به آن برسد!
پس با تمام وجود
افکار منفی را از خود دور کنید...
وقتی به چیزی فکر می کنیم،
تمام وجود ما تلاش می کند
تا به آن برسد!
پس با تمام وجود
افکار منفی را از خود دور کنید...
بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد
. جگرگوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمتهای سفر و حضر کشیدهام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشردهام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.
اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا میخواهد، هرگز به مکر آن فریب نخورید که آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که آن را شیطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم.
این بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد.
سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟😍
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.😔
غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.
اینکه :خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟😊
غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش را میخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
💎 قانون زندگی، قانون باورهاست
💎بزرگان زاده نمیشوند، ساخته میشوند.
﷽
گنجشک به خدا گفت، لانه ی کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسی،
طوفان تو آن را ازمن گرفت کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی
چه بسیار بلاها که از تو به واسطه ی حکمتم دور کردم
و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی.
⬛️ شهادت امام بزرگوار امام حسن عسگری پدر بزرگوار صاحب الزمان بر همه ی عاشقان عصمت و طهارت تسلیت باد ⬛️
#جمله_جادویی
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعتهای زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمیدر دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان میشود را بنویسید و در مورد آنها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
#قصر_زیبا
پادشاهی قصری زرنگار بنا کرد و سپس حکیمان و ندیمان را فرا خواند و گفت: آیا در این بنا عیبی می بینید؟همگان زبان به تحسین گشودند و از بی عیب بودن آن کاخ گفتند، تا این که زاهدی برخاست و گفت: قصر نیکویی است اما حیف که رخنه ای در آن دیده می شود که اگر این رخنه نبود این کاخ با قصر فردوس برابر بود.
شاه گفت: کدام رخنه، من رخنه ای نمی بینم. گفت: آن رخنه را فقط عزرائیل می بیند و این رخنه برای عبور او و گرفتن جان شما ساخته شده است.
گرچه این قصر است خرم چون بهشت/ مرگ بر چشم تو خواهد کرد زشت.
#ماده_شیر
شیر ماده پس از به دندان گرفتن آهو فهمید آهو باردار بوده عکاس گقت:" شیر ماده برای نجات بچه آهو تلاش کرد پس از آنکه فهیمد تلاش برای نجات بچه فایده ای ندارد توله را گرفت و کنار جسد مادرش خواباند" پس از این کار کنار جسد دو اهو دراز کشیده شروع به استراحت کرد پس از سه ساعت دراز کشیدن عکاس دل را به دریا زد رفت تا ببیند چرا هنوز شیر ماده تکان نخورده است......
.
.
.
.
.
عکاس دید ماده شیر براثر فشار روانی وارد شده به علت مرگ بچه آهو در کنار آهو و فرزندش جان سپرده است....!
نفرین بر کودک کش غزه
روزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بار الها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد که صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است .
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت ، پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند.
حضرت موسی گفت...