[RB@Blog_Title]

رفتم طرف راهرو و در حیاط رو وا کردم و رفتم بیرون یه سوز خیلی خوب خورد تو صورتم 

یه خورده حالم بهتر شد رفتم تو باغچه و رو چمنا نشستم و تکیه ام رو دادم به یه درخت.دلم می خواست الان یکی اینجا

بود که می تونستم باهاش درد و دل کنم.کاشکی یه خواهر داشتم اصلا چرا پدر و مادرم یه بچه می خواستن؟!کاشکی الان 

ژاله اینجا بود.اگه اینجا بود،الان دو تایی در مورد اون پارتی حرع می زدیم و بالاخره یه چیزایی ازش دستگیرمون می 

شد یعنی

ادامه مطلب

___________________________________________________________

همونکه اون یه تیکه کاغذ پاره هه دستت باشه دیگه از شوهرت سر کوفت نمی شنوی 

این همه درس بخونم واسه یه سرکوفت نشنیدن؟؟

سر کوفت این و اون آدمو داغون می کنه همونکه شوهرت و بقیه بدونن که از تو غیر از آشپزی و خونه داری ،کار 

.دیگه ای م بر میاد ،سرت سوار نمی شن حداقل زبونشون رو جمع می کنن 

کیا زبونشون رو جمع می کنن؟ 

خودت بعدا می فهمی 

از چشمای خودم شروع کرد اشک اومدن 

مامان حالا نمی شد امشب جغور بغور درست نمی کردی؟  

همونکه که با پشت دست اشکاشو پاک می کرد ،یه نگاه به من کرد و مشغول به کار شد.نگاهش مثل نگاه یه معلم به 

شاگردی بود که درس هایی رو که داده شده خوب یاد نگرفته ولی من این درس رو خوب یاد گرفته بودم!اشک هایی که از 

چشمام می اومد ،نصفشون مال سوختن چشمم بود و نصف دیگشون گریه ای بود برای نرفتن به پارتی امشب  خیلی دلم می 

خواست بدونم الان اونجا چه خبره؟!پسرا و دخترا اونجا چی کار می کنن؟ !راک اندرول چه جوری می رقصن؟!رقص 

توئیست چه جوریه؟! تو فیلما زیاد دیده بودم اما

ادامه مطلب
______________________________________________________________
طرفای عصر دیگه دل تو دلم نبود.بی خودی رفتم حموم و بعدش موهامو درست کردم و رفتم  لباسامو از تو کمد در می آوردم و نگاه شون می کردم و دوباره میذاشتم سر جاش تو ذهنم لباس ها رو سنجیدم که مناسب هس یا نه اخرشم دوتا رو انتخاب کردم و بغل هم،آویزون کردم به جا رختی 
در کمد رو بستم انگار تازه متوجه کارم شده بودم منکه خیال رفتن به این پارتی رو نداشتم پس چرا این کارا رو می کردم
ِ شب یه  دفعه دلم گرفت نمی دونم اسم این احساس حسادت بود یا نه رفتم 
تلویزیون رو روشن کردم داشت سریال پخش می کرد همونجا
ادامه مطلب
دوستان این قسمت بخاطر بعضی کلمات بکار رفته در کانال تلگرامی ما به دستور مدیران قرار داده نشد. و صرفا بخاطر اصرار دوستان در وبلاگ گذاشته میشود.
_______________________________________________

ابی  شب جمعه خونه مون یه پارتی گرفتم اگه خواستین شما هام بیاین 
مهناز که انگار قند تو دلش آب می کردن با خوشحالی گفت 
.حتما می آم 
ابی اما شرط ورود به این پارتی اینه که راک اندرولت عالی باشه ها 
مهناز عالیه!من راک اندرول رو از خود ان مارگرت هم بهتر می رقصم 
ابی - پس باید رقصت دیدنی باشه یه صفحه ی راک اندرول دارم که تا حاال نشنیدی!مطمئنم از اون شبا میشه که هیچوقت 
یادت نمیره تا حالا چهل و هفت تا از بچه ها رو دعوت کردم.اگه شما هام بیاین ، پنجاه نفر می شیم.باید چند تا پسر دیگه هم دعوت کنم ، انگار دخترا بیشتر از پسران 
گیتا پس ما باید از همین الان پسرا رو رزرو کنیم؟ 
ابی –حتما!چون پارتی شب جمعه س و بعضی از بچه ها ممکنه چند جای دیگه ام دعوت داشته باشن دریا ! تو از بیتل ها 
خوشت میاد؟ 
یه دفعه جا خوردم اومدم دروغکی یه چیزی بگم اما دوباره از دهن م پرید و گفتم 
.نمیدونم 
مگه تا حاال صفحشو گوش نکردی؟  
.نه 
راست می گی
ادامه مطلب

#تنها_عشق_زندگیم

#قسمت_چهارم


♦️به این چیزا فکر می کردم که یه دفعه در کلاس وا شد و یه پسر بلند قد و خوش هیکل اومد تو بی اختیار نظر همه بهش جلب 

شد؛مخصوصا دخترا!یه سکوت عجیبی تو کلاس ایجاد شده بود.نمی دونم چه جوری بگم اما این پسر با همه ی پسرای دیگه فرق داشت!چشم و ابرو مشکی و با موهای سایه و پر پشت و بلند که معلوم بود قبل از اومدن فقط یه چنگ توشون زده.یه شلوار جین مشکی پوشیده بود با یه بلوزخیلی قشنگ مشکی.ابرو های پر و کشیده ای داشت و اسکلت صورتش 

خیلی خوش فرم بود.سبیل نداشت اما معلوم بود که یکی دو روز صورتش رو اصلاح نکرده.بر خلاف تمام پسرا که با لبخند وارد کلاس می شدند،اون خیلی سرد وارد کلاس شد و بدون اینکه حتی به یه دختر نگاه بکنه،اومد ردیف آخر کلاس و یه گوشه که کسی نبود رو یه صندلی نشست.با نشستن اون،یکی یکی،سر دخترا به بهانه های مختلفی برگشت عقب.اما ..

ادامه مطلب